-
دریچه چشم
10 اسفند 1385 20:27
دریچه چشمانم را بر روی هر چه دوست می دارم لحظه لحظه می بندم تا شاید آینده ام را در آن آسمان سپید نظاره کنم اما ناگهان؛ پلکهای بسته ام با مرواریدهای سپید گشوده می شود و رویاهای سپیدم را ویران می کند
-
منتظرم بمونید
10 اسفند 1385 20:25
از حرف هایی که مدام با احساساتم بازی می کنند ... از نگاههایی که دیگه هیچ حسی ازشون برداشت نمی شه... از خنده هایی که شاید از گریه هم بدتر باشه.. و از بی احساسی که خیلی وقته وجودم رو پر کرده خسته شدم...! شاید واسه یک تصمیم همیشه انقدر وقت لازم نباشه... شاید زندگی انقدر ها هم ارزش نداشته باشه که به خاطر رسیدن به هدفت همه...
-
تا تلاقی خطوط موازی به انتظارت خواهم نشست
10 اسفند 1385 20:23
از کجا آمده بودی این چنین آرام آرام از کنار آخرین پنجره که از آن می گذشتم خسته خسته راه رفته بودم تنهایی ام در امتداد دستهایت بزرگتر خواهد شد من اینجا تا تلاقی تمام خطوط موازی تا پر شدن صدای قلبم به انتظارت خواهم ایستاد
-
قسم به تو ....
10 اسفند 1385 20:19
قسم به عشق ،به انتظار،به پنجره! قسم به شب،به آسمان،به باران قسم به تو، به عشق تو، به مهر تو! هرگز به جاده تردید گام نخواهم گذاشت... نگاهت را به من بسپار! امانتی هایت را کنار رازقی های دلم، در جنگل احساسم و در کلبه عشق پنهان کردم...! تو می دانی نگاهت به بهانه نفس کشیدن من است به من بنگر! هر بار که مهتاب را به من ترجیح...
-
شبانه
27 بهمن 1385 10:56
مرا تو بی سببی نیستی . به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل ؟ ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دریچه ی تاریک ؟ کلام از نگاه تو شکل می بندد . خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی ! پس پشت مردمکانت فریاد کدام زندانی ست که آزادی را به لبان برآماسیده گل سرخی پرتاب می کند ؟ _ ور نه این ستاره بازی حاشا چیزی بدهکار آفتاب...
-
بگذار گریه کنم ...
28 آذر 1385 21:11
بگذار گریه کنم ... بگذار گریه کنم نه برای تو برای عشق که مرده است بگذار گریه کنم نه برای تو برای صداقت که کمرنگ شده است بگذار گریه کنم نه برای تو برای آرزوها که از بین رفته اند بگذار گریه کنم نه برای تو برای غم ها که یکنواخت شده اند بگذار گریه کنم نه برای تو برای محبت ها که خاموش شده اند بگذار گریه کنم ...
-
براش بنویس دوستت دارم
19 آذر 1385 23:01
براش بنویس دوستت دارم آخه میدونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفهاشونو از یاد میبرن ولی یه نوشته , به این سادگیها پاک شدنی نیست . گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره ولی تو بنویس .. تو ... بنویس . یه کبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسیر میشه یه قناری باید به خوش آوازیش ایمان داشته باشه وگرنه...
-
دلم برای خودم تنگ می شود
17 آبان 1385 08:39
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی حرف دلش را نگفت من بودم دلم برای خودم تنگ می شود آری: همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب بگیرم سلام هایم را هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را اشاره ای کنم ، انگار کوه کن بودم من آن زلال پرستم در آب گند زمان که فکر صافی آبی چنین لجن بودم غریب بودم ،...
-
دوست ...
17 آبان 1385 08:35
چه بینی، چیست این؟ یا کیست این میآید؟ چه بینی؟ آب یا آتش؟ پریزادی است آتشفام و آبی پیرهن شاید؟ فکنده زورق از گلبرگها بر جاری مهتاب؟ (جویبار آبی مهتاب) و او را برده از افسون ساحر خواب؟ گلاندامیست، خوابش برده بر این سبزگون بستر خورد گهوارهاش از کوهساران تا به دریا تاب؟ و شاید جلوهای بیدار از زیبایی خفتهست؟ و یا...
-
دلم گرفته است
15 آبان 1385 22:12
دلم گرفته است...میخاهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید , تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند . مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر...
-
تو را من چشم در راهم
15 آبان 1385 22:04
تو را من چشم در راهم شباهنگام، که می گیرند در شاخ تلاجن، سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛ تو را من چشم در راهم شباهنگام، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛ در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه! من از یادت نمی کاهم؛ تو را من چشم در راهم
-
چرا هیچکس باور نکرد؟
15 آبان 1385 20:55
زمانی که حافظ به ما داد هشدار دیندار ظاهرفریب چرا هیچکس باور نکرد زمانی که سعدی بگفتا : به نزد من آن شبرو راهزن به از فاسق پارسا پیرهن چرا هیچکس باور نکرد؟ زمانی که ایرج به ما گفت از شیخان بترس چرا هیچکس باور نکرد؟ زمانی که فردوسی پاکزاد حماسی سرا گفت: زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش چرا هیچکس باور...
-
خانه = وطن
15 آبان 1385 20:52
اگر فریاد کنم میگویند دیوانه است اگر شکایت کنم میگویند که بیگانه است ندارم جایی که فریاد شکایت برآرم کـه این دیوانــه ی بیگانه بی خانه است خانه = وطن
-
هر چه در روی تو گویند
2 آبان 1385 10:30
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست، وانچه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست، سروها دیدم و در باغ تامل کردم قامتی نیست که چون تو به دل آرایی هست! راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیک است ، کسی را که توانایی هست! هرگز از دوست شنیدی که دمی صبر کند دوستی نیست در آن دل که شکیبایی هست! خبر از عشق نبودست و نباشد همه عمر...
-
وقتی .............
23 مهر 1385 11:04
وقتی خواستم به راه عشق برم گفتن: گناه است وقتی به راستی سخن گفتم گفتن: دروغ است وقتی به ستایش رو آوردم گفتن:فریب است وقتی گریستم گفتن: کودکانه است وقتی خندیدم گفتن: دیوانه است و حالا که هیچی نمی گم.............. می گن عاشقه !!!!!
-
تن ساقه
23 مهر 1385 11:00
زندگی باغی بزرگه پره از گل های تازه هر کسی یه باغچه از عشق برای دلش می سازه دل مهربون آهو چشمه رو تو خواب می بیننه قناری رو خاک گلدون به امید گل می شینه نگاه کن رو تن ساقه تاول یه زخم کاری چه کسی با نوک خنجر خط نوشته یادگاری ؟ خدایا تن این ساقه اگه یکی دیگه هوس کنه روش یادگاری بنویسه دیگه طاقت نمیاره . خط خطی شد این...
-
عاشقانه ترین نگاهم را ...
10 مهر 1385 20:50
عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم وپارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم ، غرق شد من آویزانم از تنها ریسمان هزار گره خورده ی اعتمادم و چیزی دارد آرام در لایه های ذهنم نفوذ میکن د ومانند موریانه ای ذرات هستی ام را می کاهد فریادم را خاموش می خواهند و احساسم را مرده...
-
باران باش
10 مهر 1385 20:34
باران باش و غرور و تکبر را از قلب ها پاک کن تو که می توانی جاده های بی سواری را آب ده تا فردا مسافران بر روی جاده ها بشکفند ! ببار و کویر را سیراب کن تا دیگر هیچ کویری وجود نداشته باشد . اگر برای همیشه باران باشی قول می دهم همه جا سبز شود . همان رنگی که همه انتظارش را می شکند.
-
بخون ضرر نمی کنی...
27 شهریور 1385 10:03
زندگی بهتر: هیچ فکر کرده اید که چه می شد اگر... - خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بدهد چون دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم؟ - خدا فردا دیگر ما را هدایت نمیکردچون امروز اطاعتش نکردیم؟ -امروز خدا با ما همراه نبود چون امروز نمی توانیم درکش کنیم؟ - دیگر هرگز شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم چون وقتی که خدا باران فرستاده بود...
-
سفر به آخرت ...
27 شهریور 1385 10:01
دلم می خواهد بر بال های باد نشینم و آن چه را که پروردگار جهان پدید آورده زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند سر حد جهان خلقتش قرار داده است ، فرود آیم. از هم اکنون در این سفر دور و دراز ، ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می پیمایند...
-
دریا ...
27 شهریور 1385 09:59
آهی کشید غمزده ، پیری سپید موی افکند صبحگاه ، در آیینه چون نگاه در لابلای موی چو کافور خویش دید یک تار مو سیاه ! در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد. در خاطرات تیره و تاریک خود دوید. سی سال پیش ، نیز ، در آیینه دیده بود : یک تار مو سپید! در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش دستی به موی خویش فرو برد و گفت : وای ! اشکی به روی آینه...
-
شب تنهایی خوب :
27 شهریور 1385 09:57
گوش کن ، دور ترین مرغ جهان می خواند. شب سلیس است ، و یکدست ، و باز. شمعدانی ها و صدا دار ترین شاخه ی فصل ، ماه را می شنوند. پلکان جلو ساختمان ، در فانوس به دست و در اسراف نسیم ، گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های تو دا. چشم تو زینت تاریکی نیست. پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا. و بیا تا جایی ، که پر ماه به...
-
خانه ی دوست کجاست...
27 شهریور 1385 09:55
خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید. و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت : نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی ست. میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می آرد، پس به سمت گل...
-
تپش قلب
21 شهریور 1385 15:28
تپش قلب ای کاش آدمها صدای تپش قلبها رو می شنیدند درست مثل وقتی که دکتر گوشی تو گوشش می گذاره و میگه یک نفس عمیق فکر می کنم اگر مردم این صداها رو می شنیدند می فهمیدند معنای دلتنگ شدن را و . . . ولی مردم الان دوست ندارند چیزی بشنوند جز جرینگ جرینگ پول
-
فکر کنید نظر بدین
21 شهریور 1385 15:20
-
چند نصیحت از مولانا
21 شهریور 1385 15:19
• گشاده دست باش • جاری باش • کمک کن (مثل رود) • باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید) • اگرکسی اشتباه کردآن را بپوشان (مثل شب) • وقتی عصبانی شدی خاموش باش ( مثل مرگ) • متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
-
مناجات
21 شهریور 1385 15:15
خدایا! بحران زده ام، نمی دانم به کجا رو کنم! به چپ و راست رو می کنم، به پس و پیش و فقط ظلمت را می بینم. به درون رو می کنم، ستاره ای می بینم خدایم! تو آن ستاره ای، و اگر تو با منی، درون من، کنار من، هیچ نیرویی در این دنیا نمی تواند مرا شکست دهد. هر چه جلال است، از آن توست! خدایم! حتی اگر در هیاهوی روزمرگی تو را از یاد...
-
وجود خود تو نشان از زیبائی و مهربانی توست
21 شهریور 1385 15:14
وجود خود تو نشان از زیبائی و مهربانی توست خوشا به حال آنکه زیبائی چو تو را بیند خوشا به حال آنکه می داند خدائی چون تو خدای اوست ای بزرگ تنها! هم بزرگیت زیبا و بدون غرور است و هم تنهائیت مملو از شکوه پر مهرت با بندگانت. تو آنی که لحظه ای از بندگانت جدا نیستی و در هر یک ازآنها دوستی با ثباتی. ای آنکه نه به واسطه قدرتت،...
-
باز هم برگشتم
14 شهریور 1385 23:49
به نام خدا سلام دوباره بر تمامی شما عزیزان , من دوباره برگشتم. بازم می خوام از تو شروع کنم توئی که همه وجودمی دلم واست خیلی تنگه همین یه روزی که با هم صحبت نکردیم به اندازه صد قرن برام گذشته الهی من فدات شم نبینم که غم داشته باشی وقتی تو غم داری منم پر از غمم. به خاطر تو می خونم یا تو یا هیچ کس دیگه قدر چشات و میدونم...
-
بدون تو نمی تونم!
14 شهریور 1385 23:39
به نام خدا دیگه تصمیم خودم و گرفتم دیگه نمی تونم این جوری پیش برم اصلا نمی تونم بهت فکر نکنم , تا کتاب و جزوهام و باز می کنم تو می یای جلوی چشمام , نمی تونم بهت فکر نکنم هر چی با خودم کلنجار می رم نمی تونم بی خیالت شم! الان برای فراموش کردنت خیلی دیر شده فقط یک راه واسم مونده تو باید با من باشی بدون تو نمی تونم ادامه...