MLOVEA سایتی برای عاشقان ایران زمین

دارای شعر .نامه. مطلب.جوک . گالری عکس .لینگستان سایت های ایرانی .مقاله .مطالب پند آموز

MLOVEA سایتی برای عاشقان ایران زمین

دارای شعر .نامه. مطلب.جوک . گالری عکس .لینگستان سایت های ایرانی .مقاله .مطالب پند آموز

تن ساقه

 

زندگی باغی بزرگه                                               پره از گل های تازه

 

هر کسی یه باغچه از عشق                                  برای دلش می سازه

 

دل مهربون آهو چشمه رو تو خواب می بیننه

 

قناری رو خاک گلدون به امید گل می شینه

 

 

                                 نگاه کن رو تن ساقه تاول یه زخم کاری

 

                                 چه کسی با نوک خنجر خط نوشته یادگاری ؟

 

خدایا تن این ساقه اگه یکی دیگه هوس کنه روش یادگاری بنویسه دیگه طاقت نمیاره .

 

خط خطی شد این دل ما .

 

خدایا دلش رو خط خطی کن . باشه . قول ها . قول تو مثل قول من که نیست ؟

 

 قول یه دختر پررو . باشه .

 

دیگه گریه نمی کنم . یعنی سعیم رو می کنم .

 

 

عاشقانه ترین نگاهم را ...

عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم وپارو زنان سوی تو فرستادم

 

 وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم ، غرق شد

 

 

 

من آویزانم

 

از تنها ریسمان هزار گره خورده ی اعتمادم

 

و چیزی دارد آرام

 

در لایه های ذهنم نفوذ میکند

 

ومانند

 

موریانه ای

 

ذرات هستی ام را می کاهد

 

 

 

فریادم را خاموش می خواهند


و احساسم را مرده


احساسم به مانند زلال آب جویباری گردیده که کودکی برای بازی،

 

 نه برای کنجکاوی مشتی خاک به درونش می ریزد


احساسم را این چنین می بینند و این چنین می خواهند


چه باید کرد، چه، چه؟؟؟؟؟!!!!!!!

 

 

 

آن کوپه ی تهی منم ،آری که میروم خالی تر از همیشه و در انتظار تو.......

 

 

 

تو سکوت زرد پاییز که علاج هر چی درده یه مسافر دنبال دلش می گرده .

 

 می نویسه عاشقونه روی دیوار شبونه: توی بیداری آهن هیشکی عاشق نمیمونه .

 

با دلی لبریز حسرت این مسافر گریه کرده دلشو داده به کسی که میدونه بر نمیگرده

 

 

 

دریچه چشمانم را بر روی هر چه دوست می دارم


لحظه لحظه می بندم


تا شاید آینده ام را در آن آسمان سپید نظاره کنم


اما ناگهان؛


پلکهای بسته ام با مرواریدهای سپید گشوده می شود


و


رویاهای سپیدم را ویران می کند

 

 

 

 

چشمانم را به انتظار رویا بسته ام...

 

باز هم سایه...

 

بارها این سایه را دیده ام!

 

او اما، از من در گریز است!

 

دلیلش را نمیدانم!

 

میکوشم خود تعبیرش کنم!

 

در میمانم،

 

چشمانم را بر هم میفشارم و منتظر رویا میمانم

 

 

 

باتو نفس کشیدن رو دوست دارم.

 

همیشه باتو بودن و دوست دارم.

 

دستت پرپرواز من دوباره پر گشودن و دوست دارم.

 

بسه دیگه مردم از این بی کسی این همه تنهایی و دلواپسی

 

دل واسه دیدار تو پرمیزنه کاشکی بدونی که ندارم کسی

 

 

 

درعمق چشمان تو چه می گذرد,توکه روحی به وسعت دریا داری

 

توکه دردوردستها هم مرا ازدعای خیرت بی نصیب نمیگذاری

 

توکه درکنارت معنای زندگی را فهمیدم.

 

بایاد تو عاشق بودن راچشیدم.

 

باتوعاشق بودن را تجربه کردم, پیشانی به خاک وفای تو ساییدم

 

وباتو خوشبختی را احساس کردم

 

 

 

دستهایت تکیه گاهم بود و نیست

 

عشق تو پشت و پناهم بود و نیست

 

حیف!آن وقتی که عاشق شد دلم

 

چیز سبزی در نگاهم بود و نیست

 

عشق این سرمایه بازار دل

 

آب این روی سیاهم بود و نیست

 

یاد ان ایام مشتاقی بخیر

 

عاشقی تنها گناهم بود و نیست

 

باران باش

 

 

 

 

باران باش و غرور و تکبر را از قلب ها پاک کن تو که می توانی جاده های

 

 بی سواری را آب ده تا فردا مسافران بر روی جاده ها بشکفند !

 

ببار و کویر را سیراب کن تا دیگر هیچ کویری وجود نداشته باشد .

 

اگر برای همیشه باران باشی قول می دهم همه جا سبز شود .

 

 همان رنگی که همه انتظارش را می شکند.

 

  

بخون ضرر نمی کنی...

 

 

 

 

زندگی بهتر:

 

هیچ فکر کرده اید که چه می شد اگر...

 

- خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بدهد چون دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم؟

 

- خدا فردا دیگر ما را هدایت نمیکردچون امروز اطاعتش نکردیم؟

 

 -امروز خدا با ما همراه نبود چون امروز نمی توانیم درکش کنیم؟  

 

- دیگر هرگز شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم چون وقتی که خدا باران فرستاده بود گله کردیم؟

 

- خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد چون ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم؟

 

- خدا فردا کتاب مقدسش را از ما می گرفت چون امروز فرصت نکردیم که آن را بخوانیم؟

 

- خدا در خانه اش را می بست چون ما در قلب های خود را بسته ایم؟

 

- امروز خدا به حرف هایمان گوش نمی داد چون دیروز به دستورهایش خوب عمل نکردیم؟

 

- خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کرده ایم؟

 

 بیاییم خود را به خدا نزدیکتر کنیم و بذر خدا شناسی را در قلب های خود بکاریم.  

 

 

 

سفر به آخرت ...

 

 

 

دلم می خواهد بر بال های باد نشینم و آن چه را که پروردگار جهان پدید آورده زیر پا گذارم تا مگر

 

روزی به پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند سر حد جهان خلقتش قرار داده است ،

 

 فرود آیم. از هم اکنون در این سفر دور و دراز ، ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می بینم که

 

راه هزاران ساله را در دل افلاک می پیمایند تا به سر منزل غایی سفر خود برسند اما بدین حد اکتفا نمی کنم

 

 و هم چنان بالاتر می روم بدان جا می روم که دیگر ستارگان فلک را در آن راهی نیست.

 

دلیرانه پا در قلمرو بی پایان ظلمت و خاموشی می گذارم و به چابکی نور ، شتابان از آن می گذرم.

 

 ناگهان وارد دنیایی تازه می شوم که در آسمان آن ابرها در حرکت اند و در زمینش ،

 

 رودخانه ها به سوی دریاها جریان دارند.

 

 

 

 

در یک جاده ی خلوت ، راهگذری به من نزدیک میشود . می پرسد : ای مسافر بایست با چنین شتابان

 

 به کجا می روی؟

 

می گویم : دارم به سوی آخر دنیا سفر می کنم می خواهم بدان جا روم که خداوند آن را سر حد دنیای

 

 خلقت قرار داده است و دیگر در آن ذی حیاتی نفس نمی کشد. می گوید : اوه ، بایست.

 

 بیهوده رنج سفر را بر خویش هموار مکن مگر نمی دانی که داری به عالمی بی پایان و بی حد

 

و کران قدم می گذاری؟

 

ای فکر دور پرواز من ! بال های عقاب آسایت را از پرواز باز دار و تو ای کشتی تندرو خیال من !

 

 همین جا لنگر انداز. زیرا برای تو بیش از این اجازه ی سفر نیست.